دل نوشته های من

ریشه زندگی برکن، که در این عصر خیانت، واقعیت مرده است!!! ریشه زندگی برکن، که در این عصر یخی، عشق و اخوت مرده است!!! ریشه زندگی برکن، که در این عصر نسل کشی، ادمیت مرده است!!! ریشه زندگی برکن، که در این عصر جنگ و ستیز،صلح و مروت مرده است!!! ریشه زندگی برکن، که در این عصر دروغ و ریا ،صداقت مرده است!!! ریشه زندگی برکن ، که در این عصر غارت و دزدی، پاسبان مرده است!!! ریشه زندگی برکن، که در این عصر شهوت، عابد و زاهد مرده است!!! ریشه زندگی برکن، که در این عصر حصار، تمام درها بسته است!!!  جلیل میاحی دل نوشته های من ...

گاهی وقت ها یک شرایطی ایجاد می شود

که ما را مجبور به ترک اشیاء و یا اشخاصی می کند

که از صمیم قلب دوستشان داشتیم و به انها علاقمند بودیم

برای از دست دادن انها ناراحت می شویم

اما بعد از گذشت زمان می بینیم و می فهمیم که چیزهایی و یا اشخاصی خیلی بهتر در انتظارمان بوده است

   جلیل میاحے

 

دل نوشته های من ...

عشق من بگذار در مسیر ماه سیر کنیم در قصه های شبانه و زیر ملودی و اهنگ قطرات باران عشق من دوست دارم تمام وجودت را تسخیر کنم، و ضربان قلبت را بشنوم که نام مرا فریاد میزند عشق من گفتن دوستت دارم کافی نیست، چون این جمله ،خیلی ساده است  و کوچک ترین عشاق این جمله را به کار می برند دوست دارم کلمات را طوری بچینم که حاصل ان، غزلی باشد  تا به حال ساخته و شنیده نشده باشد و اواز ان را همه جا و مکان می خوانم  که تا ابد، قصه ی عشقمان در خاطره ها بماند بگذار عاشقت باشم، حتی اگر عشق بر ما حرام باشد بگذار در باورهایم زندگی کنم، حتی اگر باورم یک توهم و سراب باشد،،،،   جلیل م دل نوشته های من ...

تو با اتش چشمانت

تمام علف های هرز

و خشک زده زندگی مرا

سوزاندی

و جای انها گل های

عشق و صفا کاشتی

و من قلبم و تمام

دلتنگی هایم را

با کشتی محبت

از دریای پرطلاتم احساس

برای تو فرستادم

و پرچم شغف تو را

بر ان افراشتم

  جلیل میاحے

دل نوشته های من ...

بگذار عاشقت باشم

بگذار عشق را درون روح و قلبت بکارم

بگذار همانطور که دوست دارم تورا ببینم

بگذار عشق تورا بالای همه اسطوره ها

و بر در و دیوارها بنویسم

بگذار صدای نفس هایت را بشنوم

بگذار در رویای بی انتهای تو زندگی کنم

بگذار تورا در سکوت خود مخفی کنم

   جلیل میاحے

دل نوشته های من ...

می گویند که من مجنون تو هستم نمی دانند که عقل من با تو به تکامل رسید می گویند که عشق تو مرا می کشد نمی دانند که من به عشق تو زنده هستم گفتند و می گویند و خواهند گفت و انها نمی دانند که من غیر از تو صدایی نمی شنوم غیر از تو کسی را نمی بینم غیر از تو عاشق کسی نمی شوم   گفتند که تو عاشق شدی با عشق او مجنون شدی گفتم که من شیدا شدم با عشق او عاقل شدم گفتند که تو اسیر شدی با عشق او کشته شدی گفتم که من ازاد شدم با عشق او زنده شدم    جلیل میاحے دل نوشته های من ...

بارها تلاش کردم برایت بنویسم اما تمام حافظه و خاطراتم را با تو از دست دادم حتی رنگ چشمانت و زیبایی صورتت که ساعتها به انها خیره می شدم و شکل تبسمت و خنده هایت که مرا دیوانه می کرد و تنین صدایت و بلندی قامتت که مرا مجذوبت می کرد همه را از یاد بردم و تو در خیالم برگی سفید و عکسی بدون تصویر مانده ای و هر بار که تلاش کردم بنویسم غرور مرا محاصره می کرد و حروف را فراری می داد و کلمات به من خیانت می کردنند   جلیل میاحے دل نوشته های من ...

و باز هم شب فرا می رسد ... و تاریکی همه جا را خواد گرفت... و باز قلب ها و چشم ها متفاوت می شوند...... در ان تاریکی شب ... در اینجا قلبی در اتش فراق عشقش در حال سوختن است.... و جای دیگر صدای ضربان تند قلبی شنیده می شود که برای عشقش می تپد..... در اینجا چشمانی بسته و بخواب نرفته و اشک از اعماقش به بیرون سرازیر میشود... وجای دیگر چشمانی از عشق و محبت خمار و کم کم بسته شده است.... وای از شب و تاریکی اش که همیشه در ان قلبها و چشم ها متفاوتند... جلیل میاحے دل نوشته های من ...

دلنوشته های من:

Delneveshtehaye man

خواستم خطاهایم

را جبران کنم

انقدر دور شدم

که به گذشته پیوستم

حال که می خواهم برگردم

راه برگشت را گم کرده ام

   جلیل میاحے

دل نوشته های من ...

 

بگذار در میان احساس 

پاک تو شنا کنم

تا از اتش افکارم در امان باشم

بگذار در میان باغ های دلتنگی

نام زیبای تو را بکارم

و با اشک انتظار

ابیاری کنم

بگذار .......

   جلیل میاحے

دل نوشته های من ...

دلنوشته های من:

یک شب 

به خوابم امدی

شبنمی بودی

بر برگ درختانم

با ناز و لبخند همیشگی

به چشمانم نگاه کردی

و تمام زخمهایم را 

التیام دادی

صبح که از خواب

بیدار شدم

نه درختی بود

نه برگی

نه شبنمی

نه از تو اثری

اما تمام زخمهایم

بهبود یافته بود

  جلیل میاحے

دل نوشته های من ...

 

اے گل نرگس

اے گل زنبق

تو را در باغ دلم

کاشتم و قلبم وطنت شد

با خون و اشک ابیاری ات 

کردم و دستانم سایه ات شد

در مژه چشمم

خوابیدے و هر چشمم

برایت مسکنی شد

  جلیــــــــــل

 میاحــــــــــے

دل نوشته های من ...

فعلا

همه چیز 

زیبا و قشنگ است

اما هیچکس 

خوشبخت نیست

و سکوت حتما

صدایے دارد

که تنها یک روح 

ان را مےفهمد

و من همچنان

به یک سکوت مطلق

اما پر از حرف و گلایه

ادامه خواهم داد

  جلیل میاحے

دل نوشته های من ...

در توهم رسیدن به عشق 

روزهایم گذشت

و امروز حروف و کلمه های 

یأس و ناامیدی را می نویسم

تمام حروف زندگی من 

بوی غم و غصه می دهند

و ان پروانهء زیبا 

و تمام رنگها

از لوحهء زندگیم گم شده اند

و من هنوز در توهم 

رسیدن به عشق 

به سر می برم

با ارزوی رسیدن به عشق

زندگیم را شروع کردم

اما با اشک چشمانم 

شبهایم را تزئین کردم

و در افق دور دستها

لبخندی برای خود ترسیم کردم

   جلیل میاحے

دل نوشته های من ...

غیر از او هیچ کسی را نمی دیدم

هیچ صدایی غیر از صدایش نمی شنیدم

در گرمای عشقش گم شده بودم

با او به ماورای خیال می رفتم

قلبم را قسم داده بودم

غیر از او عاشق کس دیگری نشود

امـــــا...

او رفت

و تمام خاطراتش

تبدیل به یک خواب 

و در تمام روزهایم 

ساکن شد

یک لحظه از روحم 

جدا و دور نمی شود

   جلیل میاحے

دل نوشته های من ...